موقعیت فلسفهعلم فلسفه از احوال کلی وجود بحث کرده و در زمینه علوم عملی مانند اخلاق و سیاست و مابعدالطبیعه و سایر علوم که مسائل اساسی و مهمی دارند بحث میکند. ۱ - ماهیت مسائل فلسفیعلم فلسفه از احوال کلی وجود بحث میکند ولی این مقدار کافی نیست که به ماهیت مسائل فلسفی پی ببریم البته شناخت دقیق این مسائل هنگامی حاصل میشود که عملا به بررسی تفصیلی آنها بپردازیم و طبعا هر چه بیشتر در اعماق آنها غور کنیم و احاطه بیشتری پیدا نماییم حقیقت آنها را بهتر در خواهیم یافت ولی قبل از شروع هم اگر بتوانیم دورنمای روشنتری از آنها داشته باشیم بهتر میتوانیم فواید فلسفه را درک کرده با بصیرت و بینش بیشتر و با شوق و علاقه افزونتری به آموختن آن اقدام کنیم. ۲ - تفاوت علوم فلسفی با سایر علومبرای این منظور نخست با ذکر نمونهای از مسائل دیگر علوم فلسفی شروع کرده به تفاوت آنها با مسایل سایر علوم اشاره میکنیم آنگاه به بیان ماهیت فلسفه نخستین و ویژگیهای مسائل آن میپردازیم. برای هر انسانی این سؤال اساسی و حیاتی مطرح است که آیا زندگی او با مرگ پایان مییابد و بعد از آن جز اجزاء متلاشی شده بدنش چیزی باقی نمیماند یا پس از مرگ هم حیاتی خواهد داشت. روشن است که پاسخ این سؤال از عهده هیچیک از علوم تجربی مانند فیزیک شیمی زمینشناسی گیاهشناسی زیستشناسی و مانند آنها برنمیآید چنانکه محاسبات ریاضی و معادلات جبری هم پاسخی برای این سؤال ندارند پس علم دیگری لازم است که با روش ویژه خود به بررسی این مساله و مانند آن بپردازد و روشن کند که آیا انسان همین بدن مادی است یا حقیقت نامحسوس دیگری به نام روح دارد و به فرض وجود روح آیا پس از مرگ قابل بقاء است یا نه. بدیهی است بررسی اینگونه مسائل با روش علوم تجربی میسر نیست بلکه باید برای حل آنها از روش تعقلی بهرهگیری شود و طبعا علم دیگری میباید که چنین مسائل غیر تجربی را مورد بررسی قرار دهد و آن علمالنفس یا روانشناسی فلسفی است. همچنین مسائل دیگری از قبیل اراده و اختیار که اساس مسئولیت انسان را تشکیل میدهد باید در این علم اثبات شود. وجود چنین علمی و ارزش راهحلهایی که ارائه میدهد در گرو اثبات وجود عقل و ارزش شناختهای عقلانی است پس باید علم دیگری نیز باشد که به بررسی انواع شناخت و ارزیابی آنها بپردازد تا معلوم شود که ادراکات عقلی چیست و چه ارزشی را میتواند داشته باشد و چه مسائلی را میتواند حل کند و آن نیز یکی دیگر از علوم فلسفی است که شناختشناسی نامیده میشود. در زمینه علوم عملی مانند اخلاق و سیاست هم مسائل اساسی و مهمی وجود دارد که حل آنها از عهده علوم تجربی برنمیآید و از جمله آنها شناختن حقیقت خیر و شر و خوب و بد اخلاقی و ملاک تعیین و تمییز افعال شایسته و ناشایسته است بررسی اینگونه مسائل هم نیازمند به علم یا علوم فلسفی خاصی است که آنها هم به نوبه خود نیازمند به شناختشناسی خواهند بود. با دقت بیشتر معلوم میشود که این مسائل با یکدیگر ارتباط دارند و مجموعا با مسائل خداشناسی بستگی پیدا میکنند خدایی که روح و بدن انسان و همه موجودات جهان را آفریده است خدایی که جهان را با نظم خاصی اداره میکند خدایی که انسان را میمیراند و بار دیگر برای پاداش و کیفر زنده میسازد پاداش و کیفری که به کارهای خوب و بد تعلق میگیرد کارهای خوب و بدی که با اراده و اختیار انجام گرفته باشد و... شناخت خدای متعال و صفات و افعال او سلسله مسائلی را تشکیل میدهد که در علم خداشناسی الهیات بالمعنی الاخص مورد بررسی قرار میگیرد. اما همه این مسائل مبتنی بر یک سلسله مسائل کلیتر و عمومیتری است که قلمرو آنها امور حسی و مادی را نیز در برمیگیرد از این قبیل: موجودات در پیدایش و بقاء خودشان نیازمند به یکدیگرند و میان آنها رابطه فعل و انفعال تاثیر و تاثر و علیت و معلولیت برقرار است همه موجوداتی که در تیررس حس و تجربه انسان قرار دارند زوالپذیرند ولی باید موجود دیگری باشد که امکان زوال نداشته باشد و بلکه به هیچ وجه عدم و نقص راهی به سوی او نیابد دایره هستی منحصر به موجودات مادی و محسوس و همچنین منحصر به موجودات متغیر و متحول و متحرک نیست بلکه انواع دیگری از موجودات هستند که این ویژگیها را ندارند و نیازی به زمان و مکان هم نخواهند داشت. بحث درباره اینکه آیا لازمه هستی تغیر و تحول و زوالپذیری و وابستگی است یا نه و به دیگر سخن آیا موجود ثابت و زوالناپذیر و مستقل و ناوابسته هم داریم یا نه بحثی است که پاسخ مثبت آن به تقسیم موجود به مادی و مجرد ثابت و متغیر واجبالوجود و ممکنالوجود و... میانجامد و تا اینگونه مسائل حل نشود و مثلا وجود واجب و مجردات ثابت نشود علوم خداشناسی و روانشناسی فلسفی و مانند آنها پایه و اساسی نخواهند داشت و نه تنها اثبات این مسائل محتاج به استدلالات عقلی است بلکه اگر کسی بخواهد آنها را ابطال کند نیز ناگزیر است که روش تعقلی را به کار گیرد زیرا همانگونه که حس و تجربه به خودی خود توان اثبات این امور را ندارد توان نفی و ابطال آنها را هم نخواهد داشت. بدین ترتیب روشن شد که برای انسان یک سلسله مسائل مهم و اصولی مطرح است که هیچیک از علوم خاص حتی علوم خاص فلسفی پاسخگوی آنها نیستند و باید علم دیگری برای بررسی آنها وجود داشته باشد و آن همان متافیزیک یا علم کلی یا فلسفه نخستین است که موضوع آن اختصاصی به هیچیک از انواع موجودات و ماهیات متعین و مشخص ندارد و ناچار باید موضوع آن را کلیترین مفاهیمی قرار داد که قابل صدق بر همه امور حقیقی و عینی باشد و آن عنوان موجود است البته نه موجود از آن جهت که مثلا مادی است و نه از آن جهت که مجرد است بلکه از آن جهت که موجود است یعنی موجود مطلق یا موجود بما هو موجود و چنین علمی جا دارد که مادر علوم نامیده شود. ۳ - مبادی فلسفهپیش از پرداختن به حل مسائل هر علمی باید مبادی آن علم مورد شناسایی قرار گیرند اینک سؤالی مطرح میشود که مبادی فلسفه چیست و در چه علمی باید تبیین شود. پاسخ این است که شناخت مبادی تصوری علوم یعنی شناخت مفهوم و ماهیت موضوع علم و مفاهیم موضوعات مسائل آن معمولا در خود علم حاصل میشود به این صورت که تعریف موضوع را در مقدمه کتاب و تعریف موضوعات جزئی مسائل را در مقدمه هر مبحثی بیان میکنند اما موضوع فلسفه موجود و مفهوم آن بدیهی و بینیاز از تعریف است و از این روی فلسفه نیازی به این مبدا تصوری ندارد و اما موضوعات مسائل آن مانند سایر علوم در صدر هر مبحثی تعریف میشود. و اما مبادی تصدیقی علوم بر دو قسم است یکی تصدیق به وجود موضوع و دیگری اصولی که برای اثبات و تبیین مسائل علم از آنها استفاده میشود اما وجود موضوع فلسفه احتیاج به اثبات ندارد زیرا اصل هستی بدیهی است و برای هیچ عاقلی قابل انکار نیست دست کم هر کسی به وجود خودش آگاه است و همین قدر کافی است که بداند مفهوم موجود مصداقی دارد آنگاه درباره سایر مصادیق به بحث و تحقیق بپردازد و بدین ترتیب مسئلهای برای فلسفه پدید میآید که سوفیستها و شکاکان و ایدآلیستها از یک سو و دیگر فلاسفه از سوی دیگر در آن اختلاف دارند. و اما قسم دوم از مبادی تصدیقی یعنی اصولی که مبنای اثبات مسائل قرار میگیرند نیز به دو دسته تقسیم میشوند یکی اصول نظری غیر بدیهی که باید در علوم دیگری اثبات گردد و به نام اصول موضوعه نامیده میشود و چنانکه قبلا اشاره شد کلیترین اصول موضوعه در فلسفه اولی اثبات میگردد یعنی پارهای از مسائل فلسفه اصول موضوعه سایر علوم را اثبات میکنند و خود فلسفه اولی اساسا نیازی به چنین اصول موضوعهای ندارد هر چند ممکن است در دیگر علوم فلسفی مانند خداشناسی و روانشناسی فلسفی و فلسفه اخلاق از اصولی استفاده شود که در فلسفه نخستین یا دیگر علوم فلسفی و یا حتی در علوم تجربی ثابت شده باشد. دسته دوم از اصول قضایای بدیهی و بینیاز از اثبات و تبیین است مانند قضیه محال بودن تناقض و مسائل فلسفه اولی فقط نیاز به چنین اصولی دارند ولی این اصول احتیاجی به اثبات ندارند تا در علم دیگری اثبات شوند بنابر این فلسفه نخستین احتیاجی به هیچ علمی ندارد خواه علم تعقلی باشد یا تجربی یا نقلی و این یکی از ویژگیهای مهم این علم میباشد البته باید علم منطق و همچنین شناختشناسی را استثناء کرد نظر به اینکه استدلال برای اثبات مسائل فلسفی بر اساس اصول منطقی انجام میگیرد و نیز مبتنی بر این اصل است که حقایق فلسفی قابل شناخت عقلانی میباشد یعنی وجود عقل و توان آن بر حل مسائل فلسفی مفروغعنه است ولی میتوان گفت آنچه مورد نیاز اساسی فلسفه است همان اصول بدیهی منطق و شناختشناسی است که در واقع نمیتوان آنها را مسائل و محتاج به اثبات بشمار آورد و بیاناتی که درباره آنها میشود در حقیقت بیانات تنبیهی است توضیح بیشتر این مطلب در درس یازدهم خواهد آمد. ۴ - هدف فلسفههدف نزدیک و غایت قریب و بیواسطه هر علمی آگاهی انسان از مسائلی است که در آن علم مطرح میشود و سیراب کردن عطشی است که بشر بالفطره نسبت به فهمیدن و دانستن حقایق دارد زیرا یکی از غرایز اصیل انسان غریزه حقیقتجویی یا حس کنجکاوی سیریناپذیر و مرز ناشناس است و ارضاء این غریزه یکی از نیازهای روانی وی را بر طرف میکند هر چند این غریزه در همه افراد بطور یکسان بیدار و فعال نیست ولی در هیچ فردی هم کاملا خفته و بیاثر نمیباشد. ولی معمولا هر علمی فواید و نتایجی دارد که معالواسطه بر آن مترتب میشود و به نحوی در زندگی مادی و معنوی و ارضاء سایر خواستهای طبیعی و فطری انسان اثر میگذارد مثلا علوم طبیعی زمینه را برای بهرهبرداری بیشتر از طبیعت و بهزیستی مادی فراهم میکنند و با یک واسطه با زندگی طبیعی و حیوانی انسان مربوط میشوند و علوم ریاضی با دو واسطه ما را به این هدف میرسانند هر چند ممکن است بنحو دیگری در زندگی معنوی و بعد انسانی بشر هم اثر بگذارند و آن هنگامی است که با شناختهای فلسفی و الهی و توجهات قلبی و عرفانی توام شوند و پدیدههای طبیعت را به صورت آثار قدرت و عظمت و حکمت و رحمت الهی ارائه دهند. رابطه علوم فلسفی با بعد معنوی و انسانی بشر نزدیکتر از رابطه علوم طبیعی است و چنانکه اشاره کردیم علوم طبیعی هم به کمک علوم فلسفی با بعد معنوی انسان ارتباط مییابند این رابطه بیش از همه در خداشناسی و سپس در روانشناسی فلسفی و فلسفه اخلاق تجلی میکند زیرا فلسفه الهی است که ما را با خدای متعال آشنا میکند و ما را از صفات جمال و جلال وی آگاه میسازد و زمینه ارتباط ما را با منبع علم و قدرت و جمال بینهایت فراهم مینماید و علمالنفس فلسفی است که شناخت روح و صفات و ویژگیهای آنرا میسر میکند و ما را از جوهر انسانیت آگاه میسازد و بینش ما را نسبت به حقیقت خودمان وسعت میبخشد و به فراسوی طبیعت و ماورای مرزهای محدود زمان و مکان رهنمون میگردد و به ما میفهماند که زندگی انسان محدود و محصور در چارچوبه تنگ و تاریک زندگی مادی و دنیوی نیست و فلسفه اخلاق و علم اخلاق است که راههای کلی آراستن و پیراستن روح و دل و کسب سعادت ابدی و کمال نهائی را نشان میدهد. اما چنانکه قبلا اشاره کردیم به دست آوردن همه این معارف ارزنده و جانشینناپذیر در گرو حل مسائل شناختشناسی و هستیشناسی است پس فلسفه اولی کلید گنجهای شایگان و پایانناپذیری است که خوشبختی و بهرهمندی جاودانی را نوید میدهد و ریشه پر برکت شجره طیبهای است که انواع فضایل عقلی و روحی و کمالات بیکران معنوی و الهی را به بار میآورد و بزرگترین نقش را در فراهم کردن زمینه تکامل و تعالی انسان ایفاء مینماید. افزون بر این فلسفه کمک شایانی به طرد وساوس شیطانی و رد مکتبهای مادی و الحادی انجام میدهد و شخص را در برابر کژاندیشیها و لغزشها و انحرافات فکری مصون میدارد و او را در میدان نبرد عقیدتی به سلاح شکستناپذیری مسلح میسازد و به وی توان دفاع از بینشها و گرایشهای صحیح و حمله و هجوم بر افکار باطل و نادرست میبخشد. بنابراین فلسفه علاوه بر نقش اثباتی و سازنده بینظیر دارای نقش دفاعی و تهاجمی بیبدیلی نیز هست و در گسترش فرهنگ اسلامی و ویرانی فرهنگهای ضد اسلامی فوقالعاده مؤثر میباشد. ۵ - خلاصه۱. برای هر انسان آگاهی یک سلسله مسائل اصولی و بنیادی مطرح است که علوم طبیعی و ریاضی پاسخگوی آنها نیستند و تنها علوم فلسفی عهدهدار حل و تبیین آنها میباشند. ۲. علوم فلسفی به نوبه خود متکی بر شناختشناسی و هستیشناسی بوده حل نهائی و ریشهای مسائل خود را مدیون فلسفه و متافیزیک هستند. ۳. موضوع فلسفه اولی هم از نظر مفهوم و هم از نظر تحقق خارجی بدیهی و بینیاز از تعریف و اثبات است. ۴. مبادی تصدیقی فلسفه را فقط بدیهیات اولیه تشکیل میدهند که آنها هم نیازی به اثبات ندارند. ۵. بنابراین فلسفه نخستین یا متافیزیک تنها علمی است که مبادی خود را مدیون هیچ علم دیگری نیست بلکه سایر علوماند که برای اثبات مبادی تصدیقی نیازمند به آن میباشند و از این روی بجا است که آنرا مادر علوم بنامیم. ۶. هدف نزدیک هر علمی ارضاء خواست حقیقتجویی انسان در محدوده مسائل همان علوم است ولی هر علمی میتواند به نحوی در شؤون مادی و معنوی انسان مؤثر باشد و هدفهای با واسطه دیگری را نیز داشته باشد. ۷. علوم طبیعی نقش مهمی را در بهزیستی مادی انسان ایفاء میکنند و علوم ریاضی وسیلهای برای پیشرفت و تکامل آنها به شمار میروند و با کمک علوم الهی میتوانند در بعد معنوی انسان نیز مؤثر باشند. ۸. رابطه علوم فلسفی با بعد معنوی انسان نزدیکتر است ولی همه آنها نیازمند به فلسفه اولی هستند از این روی ما بعدالطبیعه را میتوان کلید تکاملات معنوی و سعادت جاودانی بشر به حساب آورد. ۶ - منبعسایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «موقعیت فلسفه»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۱۱/۱۵. |